زیر بارون، صدای قلبم رُ گوش کردم..
زیر بارون، با صدای بلند اسمت رُ فریاد کردم...
زیر بارون، فهمیدم که تا حالا چه قدر اشتباه، زندگی کردم...
زیر بارون، با شنیدن طنین گیتار پسرک، خدا رُ طلب کردم...
زیر بارون، جای خالیه وجود گرمت رُ با تموم وجود، حس کردم...
زیر بارون،اشک های لحظه خداحافظی رُ تو ذهنم، تداعی کردم...
زیر بارون، این دنیای بی وفا رُ تا دلت بخواد، نفرین کردم...
زیر بارون، از عشقی که تو قلبم حک کردی، یادی کردم...
زیر بارون، به پشت سرم نگاه کردم و17 سال زندگی رُ باور کردم...
زیر بارون، به تموم بهونه هامون تبسم تلخی کردم...
زیر بارون، به حکمت خدااز ته دل شک کردم...
زیر بارون به فرار ثانیه ها ا عتقاد پیدا کردم...
زیر بارون به معنی وا قعی زیستن اندیشه کردم...
زیر بارون شعار:« آینده ای روشن» رُ مسخره کردم...
زیر بارون، نمی دونی که، چه قدر خودم رُ سرزنش کردم...
زیر بارون، یه عالمه اشک، با قطره های بارون قسمت کردم..
زیر بارون برای هیچ یک از سؤالام جوابی پیدا نکردم...
:: بازدید از این مطلب : 1432
|
امتیاز مطلب : 253
|
تعداد امتیازدهندگان : 84
|
مجموع امتیاز : 84